خَیراتٌ حِسَانٌ
زنان بهشتی هم نیکو سیرتند، «خَیْراتٌ» هم نیکو صورت. «حِسانٌ»
زنان بهشتی هم نیکو سیرتند، «خَیْراتٌ» هم نیکو صورت. «حِسانٌ»

دوشنبه 04/08/05
در این مقاله کوتاه سعى بر این است که هرجا جنسیت بر شعر حافظ سایه افکنده است ابتدا از دیوان او استخراج نموده و سپس شیوه داورى شعر بررسى شود.
https://rasekhoon.net/article/show/107544
...
براى پی بردن به جایگاه زن در فرهنگ ملى کشورمان، یکى از بهترین شیوهها مراجعه به متون ادبى است. حافظ را ترجمان روح ایرانى نامیدهاند و شعر او والاترین جایگاه را در نزد فارسىزبانان دارد. از این رو یافتن جایگاه زن در غزل او نگاه ایرانى به زن را بر ما آشکار مىکند.
واژه زن در غزل حافظ
تنها یک مرتبه و در کنار کلمه مرد آمده است:بنماى رخ که خلقى واله شوند و حیران
بگشاى لب که فریاد از مرد و زن برآید
اسامی زنانه در غزل حافظ
الف- مریم تنها یک مرتبه آن هم به صورت اضافه شده به کلمه عیسى آمده و به طور جداگانه به کار نرفته است:با که این نکته توان گفت که این سنگین دل
کشت ما را و دم عیسى مریم با اوست
تاکید بر عیسى است. مریم قافیه غزل است.
ب) زلیخا، همسر عزیز مصر، تنها یک مرتبه، همراه یوسف آمده است:من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
تاکید بر حسن یوسف است، زلیخا نقش منفعل دارد. قافیه شعر است .
ج) حوا یک مرتبه، آن هم همراه اسم آدم آمده است:از دل تنگ گنهکار برآرم فریاد
کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
اگرچه معنى بین آدم و حوا تقسیم شده است اما باز حوا قافیه غزل است. کلمه آدم به معنى پدر بشر به تنهایى 10 مرتبه در غزل حافظ آمده است. در غالب این موارد به عصیان آدم اشاره داشته است، حافظ هیچگاه مثل متون بیش از خود خلقت حوا را از وجود آدم نمىداند. در شعر او هیچگاه حوا متهم (اول) عصیان نیست. در یک مورد جوهر عشق را خاص آدم مىداند:فرشته عشق نداند که چیست اى ساقی
بخواه جام گلابى به خاک آدم ریز
در غالب موارد نام آدم به موجب تغلیب جنس مذکر، بر هردو جنس دلالت مىکند:هش دار که گر وسوسه نفس کنى گوش
آدم صفت از روضه رضوان بدر آیی
دو مرتبه نیز از آدم به عنوان پدر یاد کرده است. نام حوا با عنوان مادر بشر هیچگاه نیامده است:نه من از خلوت تقوا پدر افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
واژه مادر در غزل حافظ
دو مرتبه در ترکیب (شیر مادر) و دو مرتبه در ترکیب (مادر دهر و مادر گیتی) و یک مرتبه در ترکیب (ام الخبائث) به معنى شراب آمده است و به صورت جدا و معنى خود مادر هیچگاه نیامده است. در حالى که پدر به همین مفهوم چهار مرتبه آمده است:گوهر بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتى به چه طالع زادم
و:چند به ناز پرورم، مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمىکنند این پسران ناخلف
از پدر همیشه مفهوم انسان استنباط شده است.
واژه زن و معشوق در غزل حافظ
الف- زهره، رامشگر آسمانهاست. زهره و مریخ در عربى معادل ناهید و بهرام در فارسى و ونوس و آدونیس یونانی، براساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقى زمینى است که به آسمان رفتهاندطبق افسانههاى بابلی، هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به خاطر بدکارى آدمیان به خداوند اعتراض نمودند، خدا به آنها نیروى عشق را عطا کرد و به زمین فرستاد و آنها مرتکب گناههاى پى در پى شدند:در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را
نام (زهره) همواره به عنوان رامشگر غزل سرا آمده است:بیاور مى که نتوان شد زمکر آسمان ایمن
به لعل زهره چنگى و مریخ سلحشورش
یکبار نیز نام (ناهید) آمده است و تنها در یک مورد زیبایى چهره به آن تشبیه شده است. یک مرتبه نیز به نام (هاروت بابلی) اشاره شده است:گربایدم شدن سوى هاروت بابلی
صد گونه جادویى بکنم تا بیارمت
ب- (سلمی)نام معشوقهاى در ادبیات عرب، حافظ نام هیچکس را در مقابل او نیاورده است. اغلب در غزلهاى دو زبانه عربی- فارسى از او یاد مىکنند:گر به سرمنزل سلمى رسى اى باد صبا
چشم دارم که سلامى برسانى زمنش
ج- (شیرین) همراه با نام خسرو یا پرویز یا فرهاد آمده است:زحسرت لب شیرین هنوز مىبینم
که لاله مىدمد از خون دیده فرهاد
در بیشتر اشعار، شیرین معشوقه عمومى است. صفت خاصى ندارد و نام او اغلب با صنعت ایهام به کار رفته است.
د- (لیلی) همواره با نام مجنون آمده است که از ادبیات عرب وارد شعر فارسى شده است و لیلى نیز معشوقه عمومى است و در بیشتر اشعار صفت ویژهاى ندارد؛برقى از منزل لیلى بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
هـ(گلچهر) تنها یک مرتبه همراه با نام اورنگ آمده است و مهر همراه نام وفا حداقل دو مرتبه آمده است:اورنگ کو، گلچهر کو، نقش وفا و مهر کو
حالى من اندر عاشقى داد تمام مىزنم
ز- (شکر)حداقل یک مرتبه با این مفهوم بدون ذکر عاشق ذکر شده است:از حیات لب شیرین تو اى چشمه نوش
غرب آب و غرب اکنون شکرى نیست که نیست
4- کلمه (دختر)نه مرتبه و همواره در ترکیب یا به مفهوم (دختر رز)به معناى شراب آمده است:دوستان دختر رز توبه ز مستورى کرد
شد برمحتسب و کار به دستورى کرد
در حالى که کلمه پسر به همین معنى 11 مرتبه تکرار شده است و به موجب غالب بودن جنس مذکر اغلب منظور نوع انسان بوده است:در مکتب حقایق، پیش ادیب عشق
هان اى پسر بکوش، که روزى پدر شوی
5- کلمه (عروس، عجوزه، مخدره)اغلب به کنایه بر جهان و روزگار اطلاق شده است. صفات منفى بىوفایى فتنه انگیزى در بیشتر موارد به آنها داده است:جمیلهاى است عروس جهان ولى هشدار
که این مخدره در عقد کسى پدر شوی
6- صفات زنانه (مشاطه، غساله، دلاله، مکاره، محتاله، جمیله، معشوقه)مشاطه آرایشگر زن است و غساله به تبعیت از موصوف مونث آمده است. معشوقه و دلاله و جمیله یا با معنایى خوب و مکاره و محتاله با بار معنایى بد به کار رفته است و به جز معشوقه و مشاطه بقیه کلمات تنها یک مرتبه آمده است:مشاطه صنعش نکند نقش مراد
هر که اقرار به آن حسن خداد نکرد
7- کلمه خواهر در ترکیب نیامده است اما کلمه برادر سه مرتبه آمده که دو بار آن همراه با یوسف و یک بار با معناى طعنهآمیز:واعظ به طعنه گفت برو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست، برادر نمىکنم
8- کلمه حور برابر معشوق زمینی، 11 مرتبه آمده است. در همه موارد معشوق زمینى بدان ترجیح داده شده است:باغ بهشت و سایه طوبى و قصر حور
با خاک کوى دوست برابر نمىکنم
کلمه (غلمان) تنها یک مرتبه آمده و آن هم در کنار حور.
داستان هایی در مورد زنان معروف در غزل حافظ
الف- ملکه سبا: بدون نام ذکر و عنوان سه بار یاد شده است:
مژده اى دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد
ب- فرنگیس همسر سیاوش بدون ذکر نام 3 بار از او یاد شده است:
شاه ترکان سخن مدعیان مىشنود
شرمى از مظلمه خون سیاورشش باد
ج- پیر زالى که با خبر مرگ شیرین موجب خودکشى فرهاد شد:
جهان پیر است و بىبنیاد از این فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
د- صفورا همسر موسی(ع) یک مرتبه آمده است:
شبان وادى ایمن گهى رسد به مراد
که هفت سال به جان خدمت شعیب کند
هـ - دختر ارمنى که شیخ صنعان را فریفت یک مرتبه به کار رفته است:
گر مرید راه عشقی، فکر بدنامى نکن
شیخ صنعان خرقه اندر خانقهى برابر نمىکنم
منبع:
بخش شعر و ادب سایت راسخون
صفحات: 1· 2

دوشنبه 04/08/05
بررسی اشعار و حکایت های بوستان و گلستان شاعر بزرگ ایران, سعدی شیرازی با هدف بررسی تبیین نگاه شاعر به زن (اعم از همسر, مادر, معشوقه و یا جنس زن به طور کلی) اهتمام اصلی نویسنده در نگارش این مقاله بوده است.
صفحات: 1· 2

دوشنبه 01/05/24
یکى از مباحث قابل طرح در مورد حادثه عاشورا، نقش زنان در این واقعه است. شهید مطهرى، در کتاب حماسه حسینى، مى گوید: «تاریخ کربلا، یک تاریخ و حادثه مذکر ـ مؤنّث است. حادثه اى است که مرد و زن، هر دو، در آن نقش دارند؛ ولى مرد، در مدار خودش و زن، در مدار خودش». در مقاله زیر نام زنان مطرح در واقعه عاشورا و پس از آن آمده است.
...
امّ البنین:
فاطمه کلابى مشهور به «اُمّ البنین»، مادر چهار شیرمرد از فرزندان امیرمؤمنان علیه السلام، یعنى: عبّاس، عبداللّه، جعفر و عثمان است. در مقاتل الطالبیین آمده است: امّ البنین - که مادر چهار برادرِ کشته شده بود - به بقیع مىرفت و در آنجا، اندوهگینترین و سوزناکترین مرثیهسرایىها را براى پسرانش انجام مىداد. مردم، نزد او گِرد مىآمدند و به آن مرثیهها گوش فرامىدادند. مروان هم از جمله کسانى بود که به بقیع مىآمد و به مرثیه اُمّ البنین، گوش مىداد و مىگریست.
امّ سلمه:
امّ سلمه، همسر بزرگوار پیامبر صلى الله علیه و آله که رابطه عاطفى عمیقى با اهل بیت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داشت، در قیام امام حسین علیه السلام، رازدار قیام و شهادت ایشان بود. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله قطعهاى از خاک کربلا را به وى داده بود و خبر داده بود که هرگاه این تربت تبدیل به خون شد، حسین شهید شده است.
امّ سلمه قبل از حرکت، سخنانى با امام علیه السلام داشت و روز عاشورا از طریق دیدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در خواب و نیز خون شدن خاکى از کربلا که در نزدش بود، از شهادت امام علیه السلام آگاهى یافت. او از اولین به سوگ نشستگان براى سالار شهیدان است.
امّ کلثوم، دختر امام على علیه السلام:
در بسیارى از وقایع حماسه کربلا و پس از آن، نام امّ کلثوم آمده است. درباره این که امّ کلثومِ حاضر در واقعه کربلا، همان زینب علیهاالسلام است یا دختر دیگر امام على و فاطمه علیهماالسلام، یا دختر امیرمؤمنان از غیر فاطمه علیهاالسلام، نظر قاطعى نمىتوان ابراز کرد.
رباب، همسر امام حسین علیه السلام:
رَباب، همسر باوفاى امام حسین علیه السلام و مادر سکینه و عبداللَّه بن الحسین (کودکى که در آغوش امام علیه السلام به شهادت رسید) است. علاقه امام به وى، از شعرى که براى او و سکینه سروده، آشکار مىشود:
لَعَمرُک إنَّنی لَاُحِبُّ داراً * تُضَیفُها سُکینَةُ وَالرَّبابُ
اُحِبُّهُما وَ أبذُلُ بَعدُ مالی * وَلَیس لِلائِمی فیها عِتابُ؛
به جانت سوگند، من خانهاى را دوست دارم که سَکینه و رَباب در آن پذیرایى کنند. من آن دو را دوست دارم و دارایىام را [براى آنها] مىدهم و سرزنشگرم را یاراى سرزنش نیست.
رباب را زنى زیبا، خردمند، بافضیلت و شاعر گفتهاند و او که شاهد شهادت شوهر، فرزند و دیگر نزدیکان خویش بود تنها یک سال پس از واقعه عاشورا زنده بود و در این مدت زیر هیچ سایهاى نرفت و برخى گفتهاند که در این مدت بر سرِ مزار امام علیه السلام به سوگ نشست. در نقلى آمده که در جواب خواستگارانش گفت: نمىخواهم پس از پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله، پدرشوهرى برگزینم. خانه وى توسط فرماندار یزید در مدینه تخریب شد. رَباب، مرثیههاى جانگدازى در رثاى امام حسین علیه السلام سروده است، از جمله:
آن که نورى پرتو افشان بوده است، اکنون کشته دفن ناشده کربلاست. نواده پیامبر! خدا تو را از سوى ما جزاى نیکو دهد![تو] از زیان وزن اعمال [در قیامت]، دور گشتهاى. تو براى من کوهى سخت بودى که به آن، پناه مىبردم و تو با رحمت و دیندارى با ما مصاحبت مىکردى. [پس از تو] چه کسى براى یتیمان باشد و چه کسى براى درخواست کنندگان؟ و چه کسى نیاز را برطرف کند و مسکینان، به چه کسى پناه برند؟ به خدا سوگند، پس از تو با هیچ کس دیگرى ازدواج نخواهم کرد تا آن که میان شن و گِل، مدفون و ناپیدا شوم.
رقیه دختر امام حسین علیه السلام:
رُقَیه دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است، که در سفر کربلا همراه اسراى اهل بیت علیهم السلام بوده و در شام، شبى پدر را به خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریست و بىتابى کرد و پدر را خواست. خبر به یزید رسید. به دستور او سر مطهر امام حسین علیه السلام را نزد او بردند و او از این منظره بیشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (که محل اقامت موقت اهل بیت بود) جان داد.
زنان بنى عقیل:
دختران عقیل بن ابى طالب - که شهیدان گرانقدرى از بنى عقیل را در کوفه و کربلا تقدیم کرده بودند -، مرثیه تکان دهندهاى هنگام بازگشت اسیران اهل بیت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به مدینه داشتند.
در الإرشاد شیخ مفید، آمده است: اُمّ لقمان، دختر عقیل، وقتى خبر شهادت امام حسین علیه السلام را شنید، ماتمزده بیرون آمد و خواهرانش: اُمّ هانى، اسماء، رَمْله و زینب، دختران عقیل بن ابى طالب - که رحمت خدا بر آنان باد - با او بودند.
او براى کشتگان طَفّ مىگریست و مىگفت: به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله چه خواهید گفت، اگر از شما بپرسد: «شما - اى واپسینْ امّت -، چه کردید با نسل من و خانوادهام، پس از از دست دادن من که برخى از آنها اسیرند و برخى در خون غلتیدند؟ من برایتان خیرخواهى کردم و این، پاداش من نبود که با خویشانم پس از من بدرفتارى کنید!».
زنان بنى هاشم:
زنان بنى هاشم سالها بر فاجعه کربلا گریستند و نقش مهمى در پاسداشت یاد و راه شهیدان و محکومیت جنایتکاران این حادثه داشتند. در کامل الزیارات آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: هیچیک از زنان ما خضاب نکرد و روغنى استفاده ننمود و سُرمه نکشید و شانه نزد، تا این که سرِ عبیداللَّه بن زیاد را برایمان آوردند. ما پس از آن نیز همواره گریان بودیم.
در المحاسن نیز به نقل از عمر بن على بن الحسین علیه السلام مىگوید: وقتى حسین بن على علیه السلام کشته شد، زنان بنى هاشم لباس سیاه و خشن بر تن کردند و از هیچ گرمى و سردىاى، شِکوه نمىکردند. در [موقع] سوگوارى آنان، على بن الحسین (زین العابدین علیه السلام) غذا تهیه مىکرد.
زینب کبری علیهاالسلام:
حضرت زینب علیهاالسلام از آغاز قیام امام حسین علیه السلام، همراه برادر شد و در تمام دوران قیام، همدل و همراه و رازدار او بود. گفتگوهاى او با امام علیه السلام در شب عاشورا، حضورش در کنار بدن على اکبر علیه السلام و حضرت سیدالشهداء در روز عاشورا، رثاى جانسوز او در کنار قامت خونین برادر و خطاب او با پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله در روز یازدهم محرم، از صفحات زرین و جاودانه زندگانى سرشار از جلالت، شکیبایى و والایىِ اوست.
او پس از حادثه عاشورا شکوهمند و استوار، سرپرستى قافله اسیران را به عهده گرفت و با شجاعت و صلابت و درایت، کار را به پایان برد.
سکینه دختر امام حسین علیه السلام:
سکینه در کربلا، حدود نُه سال داشت و نوعروس بود و شوهرش عبداللَّه بن الحسن علیه السلام در کربلا به شهادت رسید. امام حسین علیه السلام به شدت به وى علاقه داشت. این علاقه در شعرى از امام علیه السلام بیان شده است. وى در زمره اسیران به کوفه و شام و سپس به مدینه رفت و در آنجا زیست. او در سفر اسارت، نقشى مؤثر داشت و این جمله او خطاب به یزید: «اى یزید! آیا دختران پیامبر خدا، باید اسیر باشند؟!» مجلس یزید را دگرگون ساخت.
سکینه را زنى خوشخو، ظریف، زیبا، عفیف، اهل شعر و ادب و از راویان حدیث شمردهاند. بزرگان قریش و بزرگان شعر و ادب در مجلس وى حاضر مىشدند.
فاطمه دختر امام حسن علیه السلام:
فاطمه دختر امام حسن علیه السلام، همسر امام زین العابدین علیه السلام و مادر امام باقر علیه السلام است. درباره او از امام صادق علیه السلام روایت شده که: چنان شخصیت راستگو و درستکردارى بود که در میان خاندان امام حسن علیه السلام زنى چون او دیده نشده است. وى از جمله راهیان سفر سخت اسارت است.
فاطمه دختر امام حسین علیه السلام:
فاطمه دختر بزرگ امام حسین علیه السلام و همسر حسن مثنّى (فرزند امام مجتبى علیه السلام) است. امام حسین علیه السلام درباره او فرموده: او بیش از دختر دیگرم به مادرم فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله شبیه است.
همسرش در کربلا، مجروح در میان شهدا افتاده بود و پس از پایان نبرد معلوم شد که زنده است؛ زیرا بستگان او در لشکر عمر سعد، مانع کشتن او شده بودند. فاطمه به عنوان اسیر به کوفه و شام رفت. او روایتگر برخى حوادث مربوط به خیمهها و مجلس یزید است. خطبهاى در کوفه به او منسوب است.
فاطمه دختر امام على علیه السلام:
وى که «فاطمه صغری» نیز نامیده شده، به همراه همسر شهیدش ابوسعید بن عقیل در کربلا حضور داشت و سپس به سفر اسارت رفت. وى از راویان حوادث کربلاست.
اسماء، همسر مختار:
تاریخ الیعقوبى، سرنوشت او را چنین نقل مىکند: مصعب بن زبیر، اسماء دختر نعمان بن بشیر (همسر مختار) را دستگیر کرد و به او گفت: نظرت درباره مختار چیست؟ او گفت: به نظر من او انسانى با تقوا پاک و روزهدار بود. مصعب گفت: اى دشمن خدا! تو از کسانى هستى که مختار را از عیب، مُبرّا مىدانى؟! سپس دستور قتل وى را داد و گردن او را زدند. او اولین زنى بود که با زجر، گردنش زده شد.
اسماء، همسر ولید بن عُتبه:
بر اساس نقل الطبقات ابن سعد، در جلسهاى که ولید بن عُتبه (شوهر اسماء) - که والى مدینه بود - از امام حسین علیه السلام خواست که با یزید بیعت کند، مشاجرهاى بین امام علیه السلام و والى مدینه درگرفت. هنگامى که ولید به خانه رفت، همسرش او را به سبب این که به امام حسین علیه السلام بد گفته بود، سرزنش و توبیخ کرد.
امّ عبداللَّه، همسر مالک بن نسیر:
مالک بن نُسَیر، از حمله کنندگان به امام حسین علیه السلام در کربلا بود. او پس از ضربه زدن به سر امام علیه السلام، کلاه امام را غارت کرد و آن را به خانه برد. همسرش به شدت از تحفهاى که او به منزل برده بود، ابراز انزجار کرد.
امّ وَهْب، همسر عبداللَّه بن عُمَیر کلبى:
امّ وَهْب تنها زن شهید در کربلا است. هنگامى که همسر شجاعش قصد خود را براى پیوستن به لشکر امام علیه السلام اعلام کرد، وى ضمن تشویق شوهرش از وى خواست که همراهش برود.
در تاریخ الطبرى، ماجراى این بانو در روز عاشورا، چنین آورده شده است: اُمّ وَهْب، همسر او نیز عمود خیمهاى را برداشت و به سوى شوهرش رفت و به او گفت: پدر و مادرم، فدایت باد! براى پاکانِ نسل محمد صلى اللَّه علیه و آله بجنگ. او نیز به سوى زنش آمد و وى را نزد زنان بازگرداند؛ اما زن، به لباس او چسبید و گفت: من، تو را وانمىنهم تا آن که همراه تو جان بدهم. امام حسین علیه السلام او را ندا داد و فرمود: «براى خانواده شما، پاداش نیکو باد! خدا، رحمتت کند! به نزد زنان بازگرد و کنار آنان بنشین که جنگ بر زنان، واجب نیست». اُمّ وَهْب هم به سوى زنان، بازگشت… سپس از هر سو بر حسین علیه السلام و یارانش، هجوم آوردند و [عبداللَّه] کلبى، کشته شد… همسر کلْبى به سوى شوهرش آمد و نزد او نشست و غبار را از او زُدود و گفت: بهشت، گوارایت باد! شمر بن ذى الجوشن به غلامش رستم گفت: با عمود خیمه بر سرش بکوب. او بر سرِ آن زن کوبید و سرش شکست و سپس همانجا، جان داد.
گفتنى است که در الأمالى صدوق از امّ وهبى دیگر، ماجرایى نقل شده که شباهتها و تفاوتهایى با نقل طبرى دارد. چنان که برخى از محقّقان مطرح ساختهاند، ممکن است این دو در اصل یک نفر باشند که در این صورت از نظر ما نقل طبرى رجحان دارد.
بخشى از نقل الأمالى صدوق، چنین است: وَهْب بن وَهْب به میدان آمد. او و مادرش مسیحى بودند که بدست امام حسین علیه السلام، مسلمان شده و تا کربلا به دنبال او آمده بودند. وَهْب بر اسب سوار شد و عمود خیمه را بدست گرفت و جنگید تا هفت یا هشت تن [از سپاه دشمن] را کشت و سپس اسیر شد. او را نزد عمر بن سعد - که خدا لعنتش کند - آوردند. فرمان داد تا گردنش را بزنند. او را گردن زدند و [سرش را] به سوى لشکر امام حسین علیه السلام انداختند. مادرش، شمشیر او را برگرفت و به میدان آمد. امام حسین علیه السلام به او فرمود: «اى امّ وَهْب! بنشین که خداوند، جهاد را از دوشِ زنان برداشته است. تو و پسرت با جدم محمّد صلى اللَّه علیه و آله در بهشت خواهید بود…».
در مقتل خوارزمى نیز سرنوشت مادر وَهْب بن وَهْب نصرانى، به مانند سرنوشتى که طبرى براى اُمّ وَهْب همسر عبداللَّه بن عُمَیر تصویر کرده، رقم مىخورد؛ یعنى توسط غلام شمر به شهادت مىرسد.
دختر عبداللَّه بن عفیف:
او هنگامى که پدر پیر و نابینا و مجاهدش، عبداللَّه بن عفیف، ابن زیاد را در مسجد کوفه به باد انتقاد گرفت و در پس آن، مأموران عبیداللَّه، خانهاش را مورد هجوم قرار دادند، کمککار پدرش شد. ابتدا پدر را از حمله مأموران آگاه ساخت و سپس شمشیر آورد و بدست پدرش داد و از هر طرف که نیروهاى دشمن حمله مىکردند، پدرش را آگاه مىساخت و تا شهادت پدرش در کنار او بود.
دُلْهُم، همسر زُهَیر:
با تشویق این زن، شوهرش زهیر بن قین - که سابقه خوبى در روابطش با اهل بیت علیهم السلام نداشت -، به ملاقات امام حسین علیه السلام رفت و در ادامه از زمره یاران خاص امام و از شهیدان شاخص واقعه کربلا گردید. بر اساس برخى نقلها او هنگام وداع با شوهرش از او خواست که نزد جد حسین علیه السلام، از او یاد کند.
ریا، دایه یزید:
این زن در کهنسالى روایتگر برخى جنایتهاى یزید است. در سیر أعلام النبلاء به نقل از حمزة بن یزید آمده است: رَیا گفت: مردى بر یزید وارد شد و گفت: بشارت بده که خدا، تو را بر حسین چیره کرد و سرش را آوردهاند! سپس سر را در تَشتى نهادند… به او (رَیا) گفتم: آیا یزید با چوبدستى بر دندانهاى جلوى حسین کوبید؟ گفت: آرى، به خدا سوگند.
زنان خاندان یزید و معاویه:
این زنان نیز عمل یزید را تأیید نکردند و با خاندان امام حسین علیه السلام همدردى نمودند. از جمله در الأمالى صدوق آمده است: زنان حسین علیه السلام را بر یزید بن معاویه وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانوادهاش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند.
زنان اهل کوفه:
در استقبال از اسیران اهل بیت پیامبر صلى اللَه علیه و آله، زنان کوفى به شدت مى گریستند و ابراز احساسات مى نمودند. در بلاغات النساء آمده است: حِذام یا حُذَیم اسدى گفت: سال ۶۱ [سال شهادت حسین علیه السلام] به کوفه وارد شدم. زنان کوفه را در آن زمان دیدم که بر سر و صورت خود مىزنند و گریبان مىدرند.
در الملهوف آمده است: مردم صدا به گریه و ناله و زارى بلند کردند و زنان، موهاى خود را پریشان نمودند و خاک بر سرشان ریختند و ناخن به چهره کشیدند و گونههاى خود را خراشیدند و ناله و فریاد کردند. مردان نیز گریستند و ریش خود را کنْدند و هیچ روزى مرد و زن گریانى بیشتر از آن روز دیده نشد. هنگامى که اسیران اهل بیت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به دروازه شهر مدینه رسیدند، زنان و مردان مدینه با حزن و گریه شدید به استقبال آنها رفتند و به آنها تسلیت گفتند.
سید ابن طاووس از بشیر نقل مىکند که: هیچگاه به اندازه آن روز، مرد و زن گریان و پس از رحلت پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله روزى تلختر از آن روز براى مسلمانان ندیدم.
روایان خبر شهادت امام حسین از پیامبر:
پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله بر اساس اسرار غیبى، اخبار گوناگونى درباره شهادت امام حسین علیه السلام و حادثه کربلا به افرادى ارائه کرده است. زنانى که این اخبار را از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیده و نقل کردهاند، عبارت اند از: امّ سلمه، سلمى همسر ابورافع، زینب بنت جحش، صفیه بنت عبدالمطلب و عایشه دختر ابوبکر.
زنان منطقه کربلا:
بر اساس نقل سید ابن طاووس، هنگامى که اسراى اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله در بازگشت از شام به کربلا آمدند، چند روزى اقامه عزا کردند و از جمله کسانى که با آنان همراهى کردند، زنان منطقه کربلا بودند.
در مروج الذهب آمده است: مردم کوفه (پس از مرگ یزید) از اطاعت بنى امیه به در رفتند و ابن زیاد را از امارت خلع کردند و خواستند امیرى انتخاب کنند تا فرصت تأمّل در کار خویش داشته باشند. جمعى گفتند: «عمر بن سعد بن ابى وقّاص، شایسته این کار است» و چون خواستند او را به امارت بگذارند، جمعى از زنان همْدان، کهلان، ربیعه و نَخَع آمدند و فریادزنان و گریهکنان وارد مسجد شدند و مصیبت حسین علیه السلام را یاد کردند و مىگفتند: «براى عمر بن سعد همین بس نبود که حسین را کشت؟! اکنون مىخواهد در کوفه امیر ما شود!؟».
مردم کوفه نیز بگریستند و از امارت عمر سعد منصرف شدند. کسانى که بیشتر از همه تلاش کردند، زنان همدان بودند؛ زیرا على علیه السلام به همدانیان علاقه داشت و آنها را بر دیگران ترجیح مىداد. همو مىفرماید: اگر من دربان بهشت بودم به مردم همدان مىگفتم: «به سلامت وارد شوید!» و نیز مىفرماید: «من هَمْدانیان را آماده کردم و آنها حِمْیریان را آماده کردند».
زنى از اهل کوفه:
درباره این زن - که نامش مشخص نیست -، چنین عملکردى در کوفه گزارش شده است: زنى از کوفیان بر بالاى بام آمد و پرسید: شما از کدام اسیران هستید؟ گفتند: ما اسیرانِ خاندان محمدیم. آن زن از بام پایین آمد و چادر و پیراهن و مقنعه جمع کرد و به آنان داد تا خود را بپوشانند.
زنى از طایفه بکر بن وائل:
درباره وى در دفاع از اهل بیت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، چنین آمده است: حمید بن مسلم گفته است: دیدم که زنى از بنى بکر بن وائل، همراه همسرش میان یاران عمر بن سعد بود و هنگامى که دید مردم به زنان حسین علیه السلام در خیمههایشان هجوم بردهاند و اموال آنان را برمىدارند، او نیز شمشیرى گرفت و به سوى خیمهها آمد و گفت: «اى خاندان بکر بن وائل! آیا اموال دختران پیامبر خدا تاراج مىشود [و شما کارى نمىکنید]؟ حکومت، جز از آنِ خدا نیست. براى خونخواهى پیامبر خدا [به پا خیزید]!»؛ ولى همسرش جلوى او را گرفت و او را به جایگاهش بازگرداند.
زنى که دو کودک اهل بیت را پناه داد:
نام این بانو که دو کودک از اهل بیت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را در پناه گرفت و در حفظ جان آنها تلاش نمود، مشخص نیست. الطبقات ابن سعد او را همسر عبداللَّه بن قُطبه طایى (از لشکریان عمر سعد) و الأمالى صدوق او را پیرزنى معرفى مىکند. منابع مشهور، آن دو کودک را فرزندان عبداللَّه بن جعفر دانستهاند و الأمالى صدوق آن دو را فرزندان مسلم معرفى مىکند.
طَوعه:
طَوعه زن شجاعى است که مسلم بن عقیل را در شرایط سخت و سنگینى که حتى یارانش وى را در کوفه تنها گذاشته بودند، پناه داد. از او پذیرایى نمود و از عواقب آن نهراسید.
عاتکه دختر یزید:
در أنساب الأشراف، چنین آمده است: یزید، سر حسین علیه السلام را براى زنانش فرستاد و دخترش عاتکه - که بعدها، مادر یزید بن عبدالملک شد -، آن را گرفت و شست و روغن مالید و خوشبویش کرد. یزید به او گفت: این، چه کارى است؟ گفت: سر پسرعمویم را آشفته و پریشان برایم فرستادى. آن را مرتب و خوشبو کردم.
ماریه، از طایفه عبد القیس:
ماریه، زنى شیعه است که در جوّ نامناسب بصره - که با اهل بیت علیهم السلام میانه خوبی نداشتند - خانهاش مدتى محل تجمع و گفتگوى طرفداران امام حسین علیه السلام بوده است. ثمره این تجمّع، حرکت سه نفر (یزید بن ثبیت و دو پسرش عبداللَّه و عبیداللَّه) به مکه و همراه شدن با قافله شهیدان کربلا بود.
نوار حضرمى، همسر خولى:
طبرى چنین نقل مىکند: حسین علیه السلام کشته شد و سرش را همان روز با خولى بن یزید و حُمَید بن مسلم اَزدى به سوى عبیداللَّه بن زیاد فرستادند. خولى، آن را آورد و خواست به کاخ برود که درِ آن را بسته دید. به خانهاش رفت و سر را زیر تَشتى در خانهشان گذاشت. همسرش با او درگیر شد و با اعتراض، او را ترک کرد. چه بسا همین کار، چشم بصیرت این بانو را باز نمود و نوری از سر مطهر امام تا به آسمان مشاهده کرد.
هنگامی که مختار روى کار آمد و مأمورانش براى دستگیرى خولى آمدند، این زن مخفیگاه خولى را نشان داد و آنان نیز او را دستگیر کرده، به سزاى عملش رساندند.
همسر و مادر شهید:
این زن فداکار، پس از آن که شوهرش عمرو بن جُناده در رکاب امام حسین(ع) به شهادت رسید، فرزند جوانش را به میدان فرستاد. بخشى از نقل خوارزمى، چنین است:
پس از شهادت عمرو بن جُناده مادر به او گفت: فرزند عزیزم! به میدان برو و پیشِ روى فرزند پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله بجنگ تا کشته شوى. او گفت: چنین مىکنم! حسین علیه السلام فرمود: «این، جوانى است که پدرش شهید شده است. شاید مادرش از به میدان آمدنش [براى نبرد]، خشنود نباشد». آن جوان گفت: اى فرزند پیامبر خدا! مادرم به من فرمان داده است [که به میدان بیایم]… در ادامه نقل هم آمده که چون سر پسرش را به سوى او افکندند، آن را به سوى دشمن افکند و سپس خود نیز عمودى در دست گرفت و به دشمن حمله نمود. خوارزمى در آخر، آورده است: حسین علیه السلام فرمان داد تا او را [از میدانْ] بازگردانند و آنگاه برایش دعا کرد.
هند، همسر یزید:
وى از جمله افرادى بود که یزید را به خاطر کشتن امام حسین علیه السلام، توبیخ نمود.
منابع
محمد محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ص۱۰۷

دوشنبه 01/05/24
پرسش : خطبه تاریخی و مهم حضرت زینب(س) در دربار یزید چه بود؟
پاسخ اجمالی: حضرت زینب(س) در مجلس یزید برخاست و خطبه ای بسیار کوبنده ایراد کرد. ایشان پس از حمد خداوند و درود بر پیامبر(ص) و خاندانش و تلاوت آیاتی درباره سرانجام بدکاران، یزید را مورد خطاب قرار دادند و خلافت او را نه دلیل بر منزلتش نزد خدا که - مطابق با مفاد آیاتی از سوره آل عمران – مهلتی برای افزایش گناهان و شدت گرفتن عذاب توصیف کردند. سپس با یادآوری برخورد رحیمانه پیامبر(ص) هنگام فتح مکه با اجداد یزید، وی را به خاطر اهانت به سر بریده امام(ع) و اسارت دختران بی یاور رسول خدا(ص) سرزنش کردند.
...
پاسخ تفصیلی: در مجلس یزید، هنگامى كه چشم زينب كبرى(عليها السلام) به سر خونين برادرش امام حسين(عليه السلام) افتاد، با صداى محزونى كه دل ها را به وحشت مى انداخت فرياد زد:
«يا حُسَيْناهُ! يا حَبيبَ رَسُولِ اللهِ! يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى، يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةَ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى»؛ (اى حسين اى محبوب رسول خدا، اى پسر مكه و منا، اى پسر فاطمه زهرا، بانوى همه زنان جهان، اى پسر دختر [محمد] مصطفى).
راوى اين ماجرا نقل مى كند: به خدا سوگند با اين نداى زينب(عليها السلام)، تمام كسانى كه در مجلس بودند گريستند و در آن حال يزيد ساكت بود…!!
يزيد دستور داد چوب خيزرانش را آوردند و با آن به لب و دندان امام حسين(عليه السلام) مى زد. ابو برزه اسلمى (كه از صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و در آن مجلس حضور داشت) خطاب به يزيد گفت: اى يزيد! آيا با چوبدستى ات به دندان حسين فرزند فاطمه مى زنى؟! من به چشم خود ديدم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، لب و دندان حسين(عليه السلام) و برادرش حسن(عليه السلام) را مى بوسيد و مى فرمود:
«أَنْتُما سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ، فَقَتَلَ اللهُ قاتِلَكُما وَلَعَنَهُ، وَأَعَدَّلَهُ جَهَنَّمَ َوساءَتْ مَصيراً»؛ (شما دو نفر، سرور جوانان اهل بهشتيد، خداوند كشنده شما را بكشد و مورد لعن قرار دهد و براى او جهنم را فراهم ساخته و بد جايگاهى است).
يزيد خشمگين شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كردند.
يزيد كه سرمست از باده غرور بود و گمان مى كرد در كربلا پيروز شده، اين اشعار را كه سند زنده ديگرى بر عدم ايمان او و آل اميه، نسبت به مبانى اسلام بود، با صداى بلند خواند: (1)
«لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْر شَهِدُوا *** جَزِعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَْسَلْ
فَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا يايَزيدُ لاتَشَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدَفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ *** مِنْ بَني أَحْمَدَ، ما كـانَ فَعَلْ»؛
(كاش بزرگان من كه در جنگ بدر، كشته شده بودند، امروز مى ديدند كه قبيله خزرج چگونه از ضربات نيزه به زارى آمده است.
در آن حال، از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد! دستت درد نكند!
من از فرزندان «خندف» (2) نيستم، اگر از فرزندان احمد [رسول خدا(صلى الله عليه وآله)] انتقام نگيرم).
اينجا بود كه زينب دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) برخاست و خطبه اى غرّا خواند و فرمود:
«أَلْحَمْدُللهِِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَصَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَآلِهِ أجْمَعينَ، صَدَقَ اللهُ كَذلِكَ يَقُولُ: ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُون. (3)
أَظَنَنْتَ يا يَزِيدُ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنا أَقْطارَ الاَْرْضِ وَآفاقَ السَّماءِ، فَأَصْبَحْنا نُساقُ كَما تسُاقُ الأُسارى أَنَّ بِنا عَلَى اللهِ هَواناً، وَبِكَ عَلَيْهِ كَرامَةً وَأَنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ، فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ، وَنَظَرْتَ فِي عِطْفِكَ جَذْلانَ مَسْرُوراً حِينَ رَأَيْتَ الدُّنْيا لَكَ مُسْتَوْثِقَةٌ وَالاُْمُورَ مُتَّسِقَةٌ وَحِينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَسُلْطانُنا، فَمَهْلاً مَهْلاً، أَنَسِيتَ قَوْلَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لاَِّنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»؛ (4)
(حمد وسپاس مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر فرستاده خدا و بر خاندانش باد. خداوند راست گفت، آنجا كه فرمود: «عاقبت آنان كه اعمال بد مرتكب شدند، به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند وآن را به سخره گرفتند».
اى يزيد! آيا اكنون كه زمين و آسمان را [از جهات گوناگون] بر ما تنگ كردى و ما را همانند اسيران به هر سو كشاندى، مى پندارى ما به نزد خدا خوار شديم و تو نزد او عزيز و گرامى مى باشى؟ و تصور كردى اين نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟ از اين رو، باد غرور به بينى انداخته و به خود باليدى و خرم و شادمان شدى از اينكه ديدى دنيا در كمند تو در آمده و امور تو سامان يافته و مُلك و خلافت ما در اختيار تو قرار گرفته؛ پس كمى آهسته تر! آيا سخن خداوند را فراموش كردى كه فرمود: «آنها كه كافر شدند [و راه طغيان پيش گرفتند] تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم، به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند؛ و براى آنها عذاب خوار كننده اى [آماده شده] است).
در ادامه اين خطبه كوبنده فرمود: «أَ مِنَ الْعَدْلِ يَابْنَ الطُّلَقاءِ! تَخْدِيرُكَ حَرائِرَكَ وَ إِمائَكَ، وَ سَوْقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّم سَبايا، قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحْدُو بِهِنَّ الاَْعداءُ مِنْ بَلد اِلى بَلد، يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَناهِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ، وَ الدَّنِيُّ وَ الشَّرِيفُ، لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِيُّ، وَ لا مِنْ حُماتِهِنَّ حَمِيٌّ، وَ كَيْفَ يُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبادَ الاَْزْكِياءِ، وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ، وَ كَيْفَ يَسْتَبْطِأُ فِي بُغْضِنا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَيْنا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَآنِ وَ الاِْحَنِ وَ الاَْضْغانِ، ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَّأَثِّم وَ لا مُسْتَعْظِم: لاََهَلُّوا و اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قالُوا يا يَزيدُ لا تَشَلْ مُنْتَحِياً عَلى ثَنايا أَبِي عَبْدِاللهِ سَيِّدِ شَبابِ أَهْلِ الجَنَّةِ، تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ، وَ كَيْفَ لا تَقُولُ ذلِكَ وَ قَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ، وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّأْفَةَ بِإِراقَتِكَ دِماءَ ذُرّيَةِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، وَ نُجُومِ الاَْرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلِبِ، وَ تَهْتِفُ بِأَشْياخِكَ، زَعَمْتَ أَنَّكَ تُنادِيهِمْ، فَلَتَرِدَنَّ وَ شِيكاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شَلَلْتَ وَ بَكِمْتَ، وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ»؛
(اى پسر كفّار آزاد شده! (5) آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پشت پرده ها بنشانى، ولى دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را اسير كرده و به اين سو و آن سو بكشانى و در حالى كه پرده حرمت آنان را دريده و چهره هاى آنان را در معرض ديد مردم قرار داده اى، آنها را توسط دشمنان در شهرهاى مختلف بگردانى، تا مردم هر كوى و برزن به تماشاى آنان بنشينند و افراد دور و نزديك و پست و شريف به چهره هايشان چشم بدوزند، با آنكه همراه آنان مردان و حمايت گرانشان نبودند؛ [ولى چه سود از اين سخنان، زيرا] چگونه مى توان به حمايت و مراقبت آن كس اميد داشت كه [مادرش] جگر پاكان را به دهان گرفته [اشاره به داستان هند جگرخوار مادر بزرگ يزيد است] و گوشتش از خون شهيدان روييده؟! و چگونه در دشمنى ما اهل بيت شتاب نكند آن كس كه به ما با غرور و با نفرت، خشمگينانه و كينه توزانه نگاه مى كند و آنگاه ـ بى آنكه احساس گناه كند و ظلم و ستم خود را بزرگ بشمارد ـ [و مغرورانه] مى گويد: «اى كاش اجداد من بودند و اين صحنه ها را مى ديدند و از شادى و سرور فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد! دست مريزاد».
اين جمله را در حالى مى گويى كه بر لب و دندان ابا عبدالله(عليه السلام) سيد جوانان اهل بهشت مى زنى! آرى، چرا چنين سخن نگويى، در حالى كه با ريختن خون فرزندان رسول خدا و ستارگان زمين از خاندان عبدالمطلب، زخم دل ما را گشودى و ريشه خاندان ما را مورد تهديد قرار دادى، تو پدرانت را صدا مى زنى و خيال مى كنى آنها صدايت را مى شنوند؟! [عجله نكن!] به زودى به آنها ملحق خواهى شد؛ آن روز آرزو مى كنى كه كاش دستت شل بود و زبانت لال و اين سخنان را نمى گفتى و اين كارها را انجام نمى دادى).
سپس افزود: «أَللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَ انْتَقِمْ مِنْ ظالِمِنا، وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءَنا، وَ قَتَلَ حُماتَنا، فَوَاللهِ ما فَرَيْتَ إِلاّ جِلْدَكَ، وَلا حَزَزْتَ إِلاّ لَحْمَكَ، وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللهِ بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّيَّتِهِ، وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِي عَتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، حَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ، وَ يَلُمُّ شَعْثَهُمْ، وَ يَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (6)
وَ حَسْبُكَ بِاللهِ حاكِماً، وَ بِمُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ خَصِيماً، وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً، وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوّى لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِينَ، بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلاً، وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكاناً، وَ أَضْعَفُ جُنْداً»؛
(خدايا! حقّ ما را بستان و از ستمگرانِ بر ما، انتقام بگير و خشمت را بر آن كس كه خون ما را بر زمين ريخت و حاميان ما را كشت فرو فرست. [اى يزيد] به خدا سوگند [با اين جنايت] جز پوست خود را ندريدى و جز گوشت خود را نبريدى و در حقيقت خود را نابود كردى؛ به يقين با حمل بارى كه ـ از ريختن خون فرزندان رسول خدا و هتك حرمت آن حضرت در ارتباط با خاندان و جگر گوشه هايش ـ بر دوش دارى، بر رسول خدا وارد خواهى شد؛ در آن جا خداوند آنان را گرد خواهد آورد و پريشانى آنها را بر طرف خواهد ساخت و داد آنها را بستاند [آرى] «گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زندگان جاويدند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند».
همين بس كه در دادگاهى حاضر شوى كه داورش خداست و رسول خدا معارض تو و جبرئيل گواه و پشتيبان او. به زودى آن كس كه حكومت را براى تو هموار ساخت و تو را بر گرده مسلمين سوار كرد، خواهد دانست كه چه كيفر بدى نصيب ظالمان خواهد شد و خواهد فهميد كه جايگاه چه كسى بد است و لشكر چه كسى ضعيف تر و ناتوان تر است).
آنگاه زينب كبرى(عليها السلام) با اين فراز از سخنان كوبنده اش، خطبه را به پايان برد: «وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّواهِي مُخاطَبَتَكَ، إِنِّي لاََسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ، وَ أَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ، لكِنَّ العُيُونَ عَبْرى، وَ الصُّدُورَ حَرّى، أَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّيْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الاَْيْدِي تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَ الأَفْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا، وَ تِلْكَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكِي تَنْتابُها العَواسِلُ، وَ تُعَفِّرُها اُمَّهاتُ الْفَراعِلِ. وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَماً لَتَجِدَ بِنا وَ شِيكاً مَغْرَماً حِيْنَ لا تَجِدُ إلاّ ما قَدَّمَتْ يَداكَ، وَ ما رَبُّكَ بِظَلاَّم لِلْعَبِيدِ، وَ إِلَى اللهِ الْمُشْتَكى، وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ،
فَكِدْ كَيْدَكَ، وَ اسْعَ سَعْيَكَ، وَ ناصِبْ جُهْدَكَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا، وَ لا تُمِيتُ وَحْيَنا، وَ لا تُدْرِكُ أَمَدَنا، وَ لا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها، وَ هَلْ رَأيُكَ إِلاّ فَنَدٌ، وَ أَيّامُكَ إِلاّ عَدَدٌ، وَ جَمْعُكَ إِلاّ بَدَدٌ؟ يَوْمَ يُنادِي الْمُنادِي: أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظّالِمِينَ.
وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، أَلَّذِي خَتَمَ لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ، وَ لاِخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحْمَةِ. وَ نَسْأَلُ اللهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ يُوجِبَ لَهُمُ الْمَزيدَ، وَ يُحْسِنَ عَلَيْنَا الْخِلافَةَ، إِنَّهُ رَحيمٌ وَدُودٌ، وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ»؛
(اگر مصيبت هاى بزرگ روزگار، كارم را به اينجا كشانده كه با تو سخن بگويم، ولى [بدان] من به يقين، ارزش تو را كوچك و ناچيز، و سرزنش تو را بزرگ مى شمارم و فراوان تو را توبيخ مى كنم، ولى چه كنم كه ديده ها گريان و سينه ها سوزان است. جاى شگفتى بسيار است كه گروهى الهى و برگزيده، به دست حزب شيطان و بردگانِ آزاد شده، كشته شوند و خون هاى ما از اين پنجه ها[ى ناپاك] بچكد و پاره هاى گوشت ما از دهان [ناپاك] شما بيرون بيفتد و شما گرگ هاى وحشى پيوسته به سراغ آن بدن هاى پاك و پاكيزه آئيد و بچه كفتارها آن ها را به خاك بمالند؟ اگر امروز [پيروزى بر] ما را غنيمتى براى خود مى دانى، به زودى آن را غرامت [و مايه زيان] خود خواهى يافت، در آن روز كه جز محصول كرده خويش را نخواهى يافت. و هرگز پروردگار، به بندگانش ستم نخواهد كرد. من فقط به خدا شكوه مى كنم و تنها بر او اعتماد مى نمايم.
[اى يزيد] هر چه نيرنگ دارى به كار بند و نهايت تلاشت را بكن و هر كوششى كه دارى به كار گير؛ امّا به خدا سوگند [با همه اين تلاش ها] ياد ما را [از خاطره ها] محو نخواهى كرد و [چراغ] وحى ما را خاموش نتوانى نمود و به موقعيت و جايگاه ما آسيب نخواهى رساند. هرگز لكّه ننگ اين كار، از تو پاك نخواهد شد. رأى و نظرت سست و زمان دولت تو اندك است و جمعيت تو به پراكندگى خواهد انجاميد در آن روز كه منادى ندا دهد: «لعنت خدا بر ظالمان باد.
حمد و ستايش ويژه خداوندى است كه پروردگار جهانيان است، همانكه آغاز كار ما را به سعادت و مغفرت و پايان كار ما را به شهادت و رحمت رقم زد. از خداوند براى آن شهيدان پاداش كامل و افزودن بر پاداش ها، مى طلبم و [از او مى خواهم كه] ما را جانشين نيك آنها قرار دهد؛ او مهربان و دوستدار است و خداوند ما را كافى است و او بهترين حامى ماست). (7)
اين خطبه غرّا، يكى از فصيح ترين و كوبنده ترين خطبه هاى تاريخ اسلام است؛ گويى تمام آن از روح بلند على بن ابى طالب(عليه السلام) و شجاعت بى نظيرش تراوش كرده و بر زبان دخترش زينب كبرى(عليها السلام) جارى شده كه با همان زبان و همان منطق پدر سخن مى گويد.
آنچه در اينجا مى توان فهرست وار به آن اشاره كرد اين است كه اين خطبه از هفت بخش مختلف كه هفت هدف مهم را دنبال مى كند، تشكيل يافته است:
1. نخست اين بانوى شجاع اسلام با چند جمله كوبنده، غرور يزيد را در هم مى شكند و با آيه اى از قرآن، موضعش را در پيشگاه خدا روشن مى سازد و مى گويد: هرگز بهره ورى از حكومت و كاخ و ثروت را دليل بر امتياز الهى نگير، تو از مصاديق كسانى هستى كه خداوند آنها را به حال خود واگذارده، تا پشت آنها از بار گناه سنگين شود، سپس آنها را از همه چيز ساقط كرده و به دوزخ مى فرستد!
2. در بخش دوم، رفتار پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را با اجداد يزيد در فتح مكه كه همه را مشمول عفو قرار داد با عمل زشت يزيد كه فرزند پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) را كشته و سرهاى بريده و خاندان اسير آنها را شهر به شهر مى گردانْد، مقايسه كرده و مهر باطل بر پيشانى يزيد مى زند.
3. در بخش سوم، جمله هاى كفرآميز يزيد را يادآورى مى كند و تأكيد بر عدم ايمان او مى نمايد، و اينكه به زودى به سرنوشت اشياخ و اجدادش گرفتار شده و به جهنم واصل مى شود.
4. سپس تأكيد بر مقام والاى شهيدان مخصوصاً شهداى خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در كربلا مى كند و افتخار به وجود آنها را امتياز بزرگ اين خاندان مى شمرد.
5. آنگاه به حضور يزيد در محكمه عدل الهى در قيامت اشاره مى كند، در آن دادگاهى كه قاضى آن خداست و خصم او پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و شاهدانش فرشتگان خدا هستند و پايان چنين دادگاهى روشن است.
6. سپس به تحقير فوق العاده يزيد مى پردازد تا آن حد كه مى فرمايد: اگر روزگار به من ستم كرد و مرا به صورت زنى اسير پاى تخت تو آورد، تصور نكنى من براى تو ارزشى قائلم، من تو را در حدى نمى دانم كه مخاطب سخنانم باشى و اگر با تو سخن مى گويم، از باب ناچارى است.
7. در آخرين بخش از سخنان خود، خداوند را بر نعمت هاى بيكرانش بر خاندان نبوت سپاس مى گويد كه با رحمت و سعادت آغاز شد و با شهادت و كرامت پايان يافت. (8)
پی نوشت:(1).
بيت دوم اين ابيات از «عبدالله بن زَبْعَرِى» از دشمنان سرسخت رسول خداست،
وى اشعارى را پس از جنگ احد و كشته شدن ياران رسول خدا(صلى الله عليه
وآله) سرود و در آن آرزو كرد كه كاش كشتگان ما در جنگ بدر امروز بودند و مى
ديدند كه قبيله خزرج (از قبايل مسلمان مدينه) چگونه زارى مى كردند. يزيد
از اين بيت استفاده كرد و بقيه را خود سروده است.
(2). خندف از جدّه هاى اعلاى قريش و از جمله يزيد محسوب مى شود. (ر.ك: تاريخ طبرى، ج 1، ص 24 ـ 25).
(3). سوره روم، آيه 10.
(4). سوره آل عمران، آيه 178.
(5).
اشاره است به ماجراى فتح مكه كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، ابوسفيان و
معاويه و ديگر سران قريش و معاندان را بخشيد و فرمود: «إذْهَبُوا
فَأَنتُمُ الطُّلَقاءُ»؛ (برويد! شما آزاديد). (رجوع كنيد به: بحارالانوار،
ج 21، ص 106 و تاريخ طبرى، ج 2، ص 337).
(6). سوره آل عمران، آيه 169.
(7). مقتل الحسين مقرّم، ص 357 - 359؛ بحارالانوار، ج 45، ص 132 ـ 135 و احتجاج، ج 2، ص 122 ـ 130 (با مقدارى تفاوت).
(8).
گرد آوري از کتاب: عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها، سعید
داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)، امام
على بن ابى طالب عليه السلام، قم، 1388 ه. ش، ص 596.

چهارشنبه 00/07/07
نویسنده: حسین مرادی نسب؛ هیات علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
چکیده
وجود جعلیات در منابع حدیثی، فقهی، تاریخی و منابع دیگر، امری رایج است که باید برای شناخت گزارشها و روایات جعلی، راههای مختلف تحقیق را پیمود تا صحت و سقم روایات را به دست آورد. افزون بر نقد روایات از جهت سند و متن، باید به فضای بسترسازی صدور روایات توجه داشت تا سره از ناسره را تشخیص داد؛ زیرا صدور برخی از روایات با مبانی قرآن، حدیث نبوی و احادیث ائمه، علم کلام و عقل تباین دارد، اگرچه صدور آنها از زبان معصوم باشد. از جمله آنها، حدیث مطلاق امام حسن است که در منابع شیعه، گاهی به جهت گردآوری احادیث ائمه، منقبت شمردن ازدواجهای زیاد، ناسازگاری زنان با مردان، تقیه کردن، مشورت در ازدواج و مواردی دیگر راه یافته است. این پژوهش، به پیدایی و سیر تطورات تاریخِ حدیثِ مطلاق در منابع شیعه پرداخته و افزودههای به این جعلیات را در طول زمان نشان داده که چگونه گزارش منابع اهل سنت، بر منابع شیعه تأثیر گذاشته است.
کلیدواژهها: امام حسن، مطلاق، تطورات تاریخ حدیث، شیعه
...